این که فقط ماه پشت پنجره ات بود
این که فقط من هنوزو...حاشیه ی رود
این که فقط پرده لایه لایه تکان خورد
دست تویابادپشت پرده ی شب بود
این که فقط های دیگری هم ازاین دست
هست که دراین فضای سردوغم آلود
می رسدازراه وپله پله کمی مکث
دست تکان می دهددوباره که بدرود
ساعت خودرانگاه می کنی آن وقت
هی به خودت گیرمی دهی که فقط زود
چشم می اندازی وازآن طرف ابر
ماه می افتدشبیه برگ لب رود
وقفه ی شب در دهانه ی پل خواجو
بوی خزه طعم تلخ دودپی دود
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۱۲/۲۰ ساعت توسط حمید رضا وطن خواه