یکی از کلاغها کم شد(2غزل)
1)
وقتی همیشه با تردید آن چشمهای سبزش را
از پشت عینکی دودی میدوخت ب ر سفیدی ها
می گفت: فرض کن این میز یک روز صندلی بودهست
این صندلی همان میز است شاید! برای من اما
یک شئ، شئ دیگر نیست در لحظهای که می بینم
باران همیشه باران است چون ابرها و چون دریا
شاید شبیه هم باشند دو یا سه یا هزاران شئ
در جنس و شکل و در ابعاد از هر نظر زمان حتی
فرق میان من با تو مثل همین دو لیوان است
هرگز یکی نخواهد بود حداقل مکان ما
بردار این دو لیوان را این را به جای آن بگذار
برخیز جای من بنشین من نیز جای تو حالا -
این من نه آن من است آری اما تو هم نخواهد بود
این جابهجایی از اینجا تغییر توست تا آنجا
هر گونه از دگرگونی تغییر دیگری از توست
این یک منِ جدید توست از این تو تا من فردا
این لحظه لحظهی خوبیست کافیست لحظه را دریاب
ابریست آفتابی نیست بردار عینک خود را
---------------------------------------------------
2)
بر میز، چیده جعبهی شیرینی
انگورهای تازه توی سینی
ما بین آن دو صندلی چوبی
گلدان نقره با گل تزئینی
در رو بهروی صندلی هر یک
بشقابهای شکل هم چینی
میپرسد از خودش نه چه عالی شد
آن فرش رنگ رفته ی ماشینی
چی بود خوب شد که عوض کردم
با فرش دستبافت نائینی
چشمک نمی زنند به تو؟ بردار
از میوه ی بهشتی این سینی
برخاست عکس زن به زمین افتاد
چی شد نمی توانی بنشینی
از پشت شیشه خیره به بیرون شد
از دست من هنوز تو غمگینی؟
پاشو بیا کنار من اینجا زن !
آنجا تویی ببین تره میچینی
انگورها هنوز همان جایند
بر شاخهی درخت تو، می بینی؟