1) 

 

چشم های تیره‌ي تو حوض کاشی

خیره در تو چشمای سبز ماشی

 

تا جلوتر می گذارد پا مردّد

تو هنوز آشفته‌ی آن چشمهاشی

 

با وقار، آرام، پاورچین می آید

مانده‌ای که عاشقش باشی، نباشی

 

باز هم نزدیک تر می آید   و   تو

باز نزدیک است تا از هم بپاشی

 

چند گام دیگر آغوشش تو  را...  نه!

چشم من تیره ست چشمش سبز ماشی

 

می پری تا...   می پرد به...   می پرم از...

چند  پر افتاده   روی   حوض کاشی

-----------------------------------------------

2)

 

به شیشه خورد بخاری که از دهان می‌زد

کنار پنجره سرما به استخوان می زد

 

و سعی کرد ببیند،که آن طرف تنهاست؟

نشسته بود زن و لب به استکان می زد

 

به چهره اش که توی شیشه بود زل زد و زن

 هنوز  مثل  همان  روزها   جوان می زد

 

رکابی یقه دار بنفش و یک دامن

و یک بلوز که کمرنگ تر از آن می زد

 

کنار پنجره آمد،  کنار کوچه  هنوز

سگی به چهره ی بی جان شب زبان می زد

-----------------------------------------------

3)

 

پشت یک میز دو تا  صندلیِ چوبی بود

و دو فنجان پر از قهوه دو تا  چشم کبود

 

تلخ می نوشی و سیگار خودت را روشن-

می کنی با  تهِ سیگار من  و  بعد  از  دود

 

دایره دایره پل می زنی آن  سوی خودت

که نشسته است شبیهَ ت  شبحی دود آلود.

 

با ظرافت ته فنجان تو را کاویدم

پشت یک میز دو تا صندلی چوبی بود

 

و در آن عصر به  من زل زده بودند غریب

نه دو فنجان پر از  قهوه که  دو چشم کبود

-----------------------------------------------

4)

 

و عشق پنجره ای بود واشده در مه

دو تیره روشنِ محو و رها شده در مه

 

تو دیر می رسی از راه و پشت این دیوار

مسیر کوچه ی ما  جابه‌جا شده در  مه

 

تو دور می شوی از نقطه‌ای که پنجره بود

و می رسی به دو  دستی که " ها " شده در مه

 

به من نمی رسی و من به تو نمي رسم  و ...
کلاغ با من و تو همصدا شده در مه 
 
 صدای پر زدن:باد را نمی شنوی؟  

پرنده نیست نه، برگی رها  شده در مه

 

بدون حوصله پسمیزنی تو برگی را

که تازه با تن تو آشنا شده در مه

 

به زیر پای تو له می شود هنوز اما
به شاخه زل زده برگ جدا شده در مه

 

 چه فرق می کند آیا که عشق، پنجره، دست
همیشه بازترین بوده ...  یا شده در مه