غزل
ابر چرکابه ی عصر را برد ریخت در فصل باران بعدی
باد هم از خیابان پاییز رفت سمت خیابان بعدی
شهر من چارراهی ندارد یک دوراهی فقط پیش رو بود
این زمستان اگر برف کم داشت صبر کن تا زمستان بعدی
کاج ها سبز ماندند در پارک برگ هاشان همه سوزنی شکل
شکل پیراهنی زرد و پاره ست برگ های درختان بعدی
مرد در بالکن می نشیند تا بیاید زنی سالخورده
انتظار غریبی ست امشب پر شد از آب لیوان بعدی
آمد و قهوه ی تلخ آورد گفت :مادر! چه عصر قشنگی ست
شعر حافظ که خواندی برایم دعوتم کن به دیوان بعدی
فال فنجان تو نقشی از هیچ هی سیاهی سیاهی سیاهی
خوب ِ من صبر کن خوب تر هم می شود فال فنجان بعدی
یاد حرف پدر جانش افتاد ما که در فکر پایان نبودیم
خوب آغاز کردیم و بد شد شاید آغاز و پایان بعدی...
من که از این اتوبان گذشتم یک نفس توی شب بی توقف
می رسی احتمالاً به خورشید تو برو از اتوبان بعدی
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۱۹ ساعت توسط حمید رضا وطن خواه